خبر آمد خبری در راه است

الهم اغفر شیعتی ....

خبر آمد خبری در راه است

الهم اغفر شیعتی ....

تولد وادامه2

4
مکه، قحطی، خشکسالی.
خرج زندگی کمر ابوطالب را شکسته بود. قرار گذاشتند هر کدام یکی از پسر عموها را به خانه ی خود ببرند. طالب را عباس برد. جعفر را حمزه. علی را محمد باید بزرگ میکرد.

5
او را بغل میگرفت و به سینه می چسباند . بیداری و خواب فرقی نمیکرد . ازهمان بچگی بوی خوش محمد در مشام علی بود.

6
بیست سال قبل از ماجرای سقیفه :
مهمان محمد(ص) بودند، همه ، چهل و پنج نفر از بزرگان بنی هاشم. ناهار را خوردند پیامبر ایستاد . گفت : «هیچ کس برای نزدیکان خود بهتر از این که من برای شما آورده ام نیاورده». به همدیگر نگاه کردند.
رسول خدا گفت:« خدا به من فرمان داده که شما را به توحید و یگانگی دعوت کنم . چه کسی مرا در این راه کمک میکند تا وصی و خلیفه و جانشین من باشد»؟
سکوت کردند، همه ، چهل و پنج نفر از بزرگان بنی هاشم. سرهایشان را انداخته بودند پایین که علی بلند شد، ایستاد. سیزده سال بیشتر نداشت. پیامبر برق چشمهایش را که دید، لبخند زد اما گفت بنشیند. دوباره سوالش را پرسید . سکوت کردند، همه. علی اما دوباره ایستاد . پیامبر این بار هم لبخند زد؛ گفت علی بنشیند و سوالش را برای بار سوم تکرار کرد. بار سوم هم سکوت، همه، غیر از علی . پیامبر دست پسر عمویش را گرفت و جانشینش را معرفی کرد.
بیست سال قبل از ماجرای سقیفه...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد