خبر آمد خبری در راه است

الهم اغفر شیعتی ....

خبر آمد خبری در راه است

الهم اغفر شیعتی ....

سلام

دوستان عزیز
سلسله ی نوشته های تولد و ادامه برش هایی از زندگانی امیر مومنان علی علیه السلام می باشد و قطعا ادامه دار خواهند بود ، لطفا برای بهتر شدن و ارائه ی اتفاقات جدید از زندگانی آن حضرت با نظر دادن به مطالب ما را یاری کنید

با تشکر

تولد و ادامه4

12
اثاثیه اورده بود خانه . جهیزیه ی دامادی اش بود. دست کمی ازجهیزیه ی عروس نداشت. یک چوب لباسی. یک پوست گوسفند، یک متکا، یک مشک برای آب، یک الک.

13
سر به زیر نشسته بودند، به هم نگاه نمیکردند. شب عروسیشان بود. پیامبر نشست رو به روی هردویشان .
رو کرد به علی گفت:« فاطمه ، خوب زنی است».
بعد به فاطمه گفت: « علی، خوب شوهری است».
بسم الله گفت و دستهایشان را گذاشت توی دست هم . گفت :« خدا مبارک کند این ازدواج را».

تولد وادامه3

7
قریش که نقشه ی کشتن محمد را کشید، فرشته ی وحی آمد. قرار شد پیامبر شبانه از خانه بیرون برود و علی به جایش بخوابد.
علی شب را خانه ی پسر عمو خوابید. نزدیکی های صبح بیدار شد. بالای سرش ایستاده بودند، چهل مرد با صورتهای پوشیده. عصبانی بودند.
پرسیدند:« محمد کجاست»؟
گفت: « مگر سپرده بودیدش به من»؟

8
محمد(ص) که راهی مدینه شد، علی برگشت مکه تا امانت های مردم را برگرداند. کسی را اجیر کرده بودند برود پیش علی، ادعای هشتاد مثقال طلا کند. گفتند:«اگر شاهد خواست ما همه شهادت میدهیم».
رفت پیش علی. نشان امانت را داد. علی اما هرچه گشت پیدایش نکرد. گفت «امانت تو نیست شاهدی هم داری»؟
همه ی شهود آمدند. چهار نفر از مشرکان قریش. علی از تک تک شان پرسید . جدا جدا.
چه وقت امانت را به رسول خدا سپرد؟
یکی گفت :« وسط روز»
آن یکی گفت:« غروب آفتاب بود و...»
شهادت ها که مختلف شد ، رسوا شدند.

9
اشک توی چشمهایش جمع شده بود، میگفت مرا با هیچکس برادر نکردی. پیامبر که توی مدینه جاگیر شده بود همه را دوتا دوتا برادر خوانده بود؛ مهاجرین و انصار را. عقد اخوت خوانده بود بینشان.
حالا علی مانده بود تنها. پیامبر لبخند زد. گفت:« تو برادر خودم هستی، در دنیا و آخرت».

10
پیامبر گفت:« باید از فاطمه بپرسم».
شنیده بود که خلی ها رفته اند خواستگاری. از اشراف و ثروتمندان گرفته تا اصحاب و یاران. پسرعممویش ولی همه را رد کرده بود.
او حالا هم که آمده بود ، حرفش را توی دو سه جمله زده بود. پیامبر اما گفته بود باید از فاطمه بپرسم. فاطمه که سکوت کرد در جواب پدر، پیامبر گفت:«الله اکبر، سکوتها اقرارها». (سکوت او، علامت قبول است) و بدین ترتیب ، رضایت فاطمه(س) را اعلام کرد.

11
گفت:« دستم خالی است. چیزی ندارم به غیر از شمشیر وشتر ویک زره».
پدر عروس گفت:« شمشیرت را برای جنگ میخواهی . شتر را هم برای آبکشی و مسافرت. میماند زره».
زره را فروخت چهارصد درهم. یک دست لباس کتانی ، یک پوست گوسفند دباغی نشده... شدند مهریه ی فاطمه. همه چیزش را داد برای همسرش.

تولد وادامه2

4
مکه، قحطی، خشکسالی.
خرج زندگی کمر ابوطالب را شکسته بود. قرار گذاشتند هر کدام یکی از پسر عموها را به خانه ی خود ببرند. طالب را عباس برد. جعفر را حمزه. علی را محمد باید بزرگ میکرد.

5
او را بغل میگرفت و به سینه می چسباند . بیداری و خواب فرقی نمیکرد . ازهمان بچگی بوی خوش محمد در مشام علی بود.

6
بیست سال قبل از ماجرای سقیفه :
مهمان محمد(ص) بودند، همه ، چهل و پنج نفر از بزرگان بنی هاشم. ناهار را خوردند پیامبر ایستاد . گفت : «هیچ کس برای نزدیکان خود بهتر از این که من برای شما آورده ام نیاورده». به همدیگر نگاه کردند.
رسول خدا گفت:« خدا به من فرمان داده که شما را به توحید و یگانگی دعوت کنم . چه کسی مرا در این راه کمک میکند تا وصی و خلیفه و جانشین من باشد»؟
سکوت کردند، همه ، چهل و پنج نفر از بزرگان بنی هاشم. سرهایشان را انداخته بودند پایین که علی بلند شد، ایستاد. سیزده سال بیشتر نداشت. پیامبر برق چشمهایش را که دید، لبخند زد اما گفت بنشیند. دوباره سوالش را پرسید . سکوت کردند، همه. علی اما دوباره ایستاد . پیامبر این بار هم لبخند زد؛ گفت علی بنشیند و سوالش را برای بار سوم تکرار کرد. بار سوم هم سکوت، همه، غیر از علی . پیامبر دست پسر عمویش را گرفت و جانشینش را معرفی کرد.
بیست سال قبل از ماجرای سقیفه...

تولد وادامه

1
از درد به خودش میپیچید . دست به دیوار گرفته بود و راه میرفت . وارد مسجد الحرام شد. رسید کنار کعبه . پرده ی کعبه را گرفت ، زیر لب زمزمه میکرد. دعایش که تمام شد کعبه لرزید و دیوارش شکافته شد. فاطمه وارد کعبه شد و دو طرف دیوار چسبید به هم . مثل اولش.

2
زن ها تو خانه برای شوهرهایشان میگفتند و مردها توی بازار برای هم .
سه روز بود که فاطمه بنت اسد ، همسر ابو طالب از یک شکاف رفته بود توی خانه ی کعبه و بیرون نیامده بود. آن هم کی؟ موقع درد زایمان . آب ، غذا ، کمک برای زایمان. چه کار میکرد فاطمه تنها؟

3
گفتند : در این مدت غذایت چه بود؟
گفت: میوه ها و غذاهای بهشتی
گفتند : نامش راچه میگذاری؟
گفت: از کعبه که می آمدم بیرون، صدایی گفت : فاطمه ، نام پسرت را علی بگذار . چون او بر همه ی اهل آسمان و زمین برتری دارد؛ اسم او را از نام خودم گرفته ام...

سفارش حضرت ولیعصر

«إِنّا غَیْرُ مُهْمِلینَ لِمُراعاتِکُمْ، وَ لا ناسینَ لِذِکْرِکُمْ، وَ لَوْ لا ذلِکَ لَنَزَلَ بِکُمُ اللاَّْواهُ، وَ اصْطَلَمَکُمُ الاَْعْداءُ. فَاتَّقُوا اللّهَ جَلَّ جَلالُهُ وَ ظاهِرُونا.»:


ما در رعایت حال شما کوتاهى نمیکنیم و یاد شما را از

خاطر نبرده ایم ، که اگر جز این بود گرفتارى ها به شما

روى میآورد و دشمنان، شما را ریشه کن میکردند. از

خدا بترسید و ما را پشتیبانى کنید.